مسکینی نزد بخیلی رفت و از او حاجتی خواست. بخیل گفت: اول تو حاجت مرا روا کن تا من هم حاجت تو را برآورم. مسکین گفت: حاجت تو چیست؟ گفت: حاجتم این است که از من حاجتی نخواهی.
سواره از کنارت گذشتم، گفتی: "برو پشت ماشین لباسشویی بنشین!"
در صف نان، نوبتم را گرفتی چون صدایت بلندتر بود!
در صف فروشگاه نوبتم را گرفتی چون قدت بلندتر بود!
زیرباران منتظر تاکسی بودم، مرا هل دادی و خودت سوار شدی!
در تاکسی خودت را به خواب زدی تا سر هر پیچ وزنت را بیندازی روی من!
در اتوبوس خودت را به خواب زدی تا مجبور نشوی جایت را به من تعارف کنی!
در سینما نیکی کریمی موقع زایمان فریاد کشید و تو پشت سر من بلندگفتی: "زهر مار!"
در خیابان دعوایت شد و تمام ناسزاهایت فحش خواهر و مادر بود!
در پارک، به خاطر حضور تو نتوانستم پاهایم را دراز کنم!
نتوانستم به استادیوم بیایم، چون تو شعارهای آب نکشیده میدادی!
من باید پوشیده باشم تا تو دینت را حفظ کنی!
مرا ارشاد می کنند تا تو ارشاد شوی!
تو ازدواج نکردی و به من گفتی زن گرفتن حماقت است!
من ازدواج نکردم و به من گفتی ترشیده ام!
عاشق که شدی مرا به زنجیر انحصارطلبی کشیدی!
عاشق که شدم گفتی مادرت باید مرا بپسندد!
من باید لباس هایت را بشویم و اطو بزنم تا به تو بگویند خوش تیپ!
من باید غذا بپزم و به بچه ها برسم تا به تو بگویند آقای دکتر!
وقتی گفتم پوشک بچه را عوض کن، گفتی بچه مال مادر است!
وقتی خواستی طلاقم بدهی، گفتی بچه مال پدر است!
نه دیگر من به حقوق خود واقفم، و برای گرفتن برابری در مقابل تو تا به انتها
استوار و مستحکم ایستاده ام زیرا به هویت خود رسیده ام، به هیچ وجهی
از حق خود نخواهم گذشت.
من با تو برابرم، مرد
احتیاجی ندارم که تو در اتوبوس بایستی تا من بنشینم
احتیاجی ندارم که تو نان آور باشی
احتیاجی ندارم که تو حامی باشی
خودم آنقدر هستم که حامی خود و نان آورخود باشم
با تو شادم آری، اما بدون تو هم شادم!
من اندک اندک می آموزم که برای خوشبخت بودن نیازمند مردی که مرا دوست بدارد نیستم
من اندک اندک عزت نفس پایمال شده خود را باز پس می گیرم
به من بگو ترشیده، هرچه می خواهی بگو. اما افتخار همبستری و
همگامی با مرا نخواهی یافت تا زمانی که به اندازه کافی فهمیده و باشعور نباشی!
گذشت آن زمان که عمه ها و خاله هایم منتظر مردی بودند که آنها را
بپسندد و در غیر اینصورت ترشیده می شدند و در خانه پدر مایه سرافکندگی بودند
امروز تو برای هم گامی با من (و نه تصاحب من - که من تصاحب شدنی
نیستم) باید لیاقت و شرافت و فروتنی خود را به اثبات برسانی
حقوقم را از تو باز پس خواهم گرفت. فرزندم را به تو نخواهم داد
خودم را نه به قیمت هزار سکه و یک جلد کلام الله که به هیچ قیمتی به تو نخواهم فروخت
روزگاری می رسد که می فهمی برای همگامی با من باید لایق باشی - و
نیز خواهی فهمید همگام شدن با من به معنای تصاحب من یا تضمین ماندن من نخواهد بود
هرگاه مثل پدرانت با من رفتار کردی بی درنگ مرا از دست خواهی داد
ممکن است دوست و همراه تو شوم اما ملک تو نخواهم شد ...
و این هم "درد دل مرد ایرانی با زن هموطنش"
پیاده از کنارم گذشتی و اخمت سهم نگاه مشتاق من بود و لبخندت نصیب
آنکه سواره بود!
سواره از کنارم گذشتی و مرا اصلاً ندیدی و کرشمه ات را به آنی ارزانی
دادی که قیمت ماشینش از خونبهای من بیشتر بود
در صف نان صدای لطیفت نانوای خسته را به وجد آورد و نوبتم را گرفتی و
بروی خودت هم نیاوردی
زیر باران خیلی قبل تر از تو منتظر تاکسی بودم اما ماشین که آمد آب گل
آلود را بر من پاشید و جلوی تو ایستاد
در تاکسی که نشستم آرزو کردم کنارم ننشینی تا اگر ماشین تکانی خورد
و به تو خوردم، حیوان خطابم نکنی در جواب عذرخواهیم
در اتوبوس بین ما نرده آهنی بود، جایم را اگر به تو تعارف میکردم میگفتی یا
دیوانه است یا مرض دارد
در سینما، دیدم که تهمینه میلانی تمام مردان را شیطان تصویر کرده، کفرم
درآمد، نیکی کریمی جیغ زد و گفتم زهرمار
دعوا که کردم، او که میدانست مادر و خواهرم را بیشتر از خودم دوست
دارم به آنها ناسزا گفت تا بیشتر بسوزم
آزادی ات را صاحبان قدرت گرفتند، همانان که از قدرت ثروت اندوختند و تو
که مدل ماشین پسرانشان را میدیدی دست و پایت شل میشد
من ازدواج نکردم چون تو چشم و همچشمی داشتی و به انگشتر سه
میلیونی نظر داشتی، تازه این فقط یک حلقه بود از زنجیر خواسته هایت
صفت ترشیده را اولین بار از خودت شنیدم، کوچکتر بودی یادت هست
میگفتی معلم ریاضیتان شوهر نکرده، گفتی ترشیده!
عاشق که شدم تلفنم را قطع میکردی و بهانه ات حضور میهمانهایتان بود
عاشق که شدی، فردا که مادر میشوی را ندیدی؟ دلت نمیخواهد همسر
پسرت را بپسندی؟ تو و مادرم یکی هستید!
من باید اضافه کاری کنم تا تو در هر میهمانی لباسی جدید بپوشی تا به تو بگویند خوش تیپ
من باید شبها هم کار بکنم تا تو سفره ات رنگین باشد و به تو بگویند کدبانو
خسته از اضافه کاری برگشتم و گفتی پوشک بچه را عوض کن چون من ناخنهایم را تازه لاک زده ام
وقتی خواستی طلاق بگیری، "گفتند" بچه مال پدر است! من نگفتم، همان
دینی گفت که تو برایش از پس اندازمان سفره ابوالفضل می انداختی و
یکهو خواب میدی که باید به حج بروی، آنهم در اوج گرفتاریمان
آری، اینچنین است خواهر من! رفتارهای زشت ما از پس هم می آیند
تو چنان کردی که خشم در دل من ها کاشتی و من ها شکستند و بسته به صبرشان دو فوج شدند
آنان که ضعیفتر بودند خرد شدند و خشمشان کینه شد و کینه شان عقده
و در هر کوی و برزن و بازار از هر اندک قدرت خود نهایت سوء استفاده را کردند و بر تو تاختند
خوشحالم حالا که میخواهی تغییر کنی من هم برآنم که بهتر باشم و شادتر باشیم
در کنار هم، من و تو ای هموطن، بدون هر نوع بغض و کینه و تبعیض
جنسی مایی بهتر برای فردا و آینده ای بهتر
و تو ای دوست من! اگر این درد دل ها را شنیدی و احساس کردی میتوانی
خود جزیی از این داستان باشی، برای سایر مردان و زنان این سرزمین نیز ارسال کن.
منبع: گروه اینترنتی ایران سان
متن ارسالی از طرف مخاطب وبلاگ به نام آسمان
.
.
.
پسر کوچولو از مدرسه اومد و دفتر نقاشیش رو پرت کرد روی زمین!
بعد هم پرید بغل مامانش و زد زیر گریه!
مادر نوازش و آرومش کرد و خواست که بره و لباسش رو عوض کنه.
... دفتر رو برداشت و ورق زد.
نمره نقاشیش ده شده بود!
پسرک ، مادرش رو کشیده بود ، ولی با یک چشم!
و بجای چشم دوم ، دایره ای توپر و سیاه گذاشته بود!
معلم هم دور اون ، دایره ای قرمز کشیده بود و نوشته بود :
پسرم دقت کن!
فردای اون روز مادر سری به مدرسه زد.
از مدیر پرسید می تونم معلم نقاشی پسرم رو ببینم؟
مدیر هم با لبخند گفت بله ، لطفا منتظر باشید.
معلم جوان نقاشی وقتی وارد دفتر شد خشکش زد!
مادر یک چشم بیشتر نداشت!
معلم با صدائی لرزان گفت :
ببخشید ... ، من نمی دونستم ... ، شرمنده ام ...
مادر دستش رو به گرمی فشار داد و لبخندی زد و رفت.
اون روز وقتی پسر کوچولو از مدرسه اومد
با شادی دفترش رو به مادر نشون داد و گفت :
معلم مون امروز نمره ام رو کرد بیست!
زیرش هم نوشته :
گلم ، اشتباهی یه دندونه کم گذاشته بودم...
عزیز دلم
بیا یید اینقدر ساده به دیگران نمره های پائین و منفی ندیم.
بیا ییداینقدر راحت دلی رو با قضاوت غلط مون نشکنیم.
● باید خاص باشید
یک مرد به دنبال زنی خاص می گردد که تا پایان عمر کنارش بماند و با او پیر شود. زنی که اهل شکایت نیست یا با نق نق کردن روزش را خراب نمی کند. مردها یک زن منطقی و با حساب و کتاب می خواهند که آن ها را در سراسر زندگی شان حمایت کند و در موقعیت های حساس همیشه بتوانند روی کمکش حساب کنند. از طرف دیگر
● باید قانع باشید
مردها دوست دارند، بعد از ازدواج همان طوری که پیش از این بوده اند بمانند. آن ها همسری می خواهند که با وجود معایب یا خلق و خوی خاص شان آن ها را بپذیرد و عاشق شان بماند. این ویژگی یکی از مهم ترین چیزهایی است که در ذهن مردها می گذرد. آن ها از سرکوفت خوردن بیزارند و دوست دارند همسرشان با همین اخلاقی
● باید سعی کنید زیبا باشید
درست است که زیبایی و وضعیت ظاهری نخستین موضوعی نیست که اغلب مردها به آن توجه می کنند اما این موضوع در انتخاب همسر آینده آن ها بی تاثیر هم نیست. انگار مردها دوست دارند از این طریق انتخاب شان را به رخ دیگران بکشند و یک افتخار کسب کنند. ظرافت و زیبایی در رفتار هم می تواند تاثیر مثبتی روی انتخاب آن ها
● باید جاه طلب باشید
نمی توان در این مورد یک قانون بی چون و چرا صادر کرد اما اغلب مردهای امروز، به دنبال همسری می گردند که چیزی بیشتر از زنان دیگر دارد. یک مهارت خاص، دانش بالا یا شغلی که به آن افتخار کنند. مردهای امروزی زنانی را دوست دارند که در کنار تعهدات خانوادگی، امور روزمره کار و فعالیت های اجتماعی اش را هم جدی بگیرد. این
● باید نیمی از مشکلات مال شما باشد
سال ها از روزگاری که مردها بار خانه را یک تنه به دوش می کشیده اند گذشته است. مردهای امروزی دوست دارند زن شان دوشادوش آن ها حرکت کند، بحران های خانه را بشناسد و گاهی مانند آن ها استرس های زندگی بعد از ازدواج را به دوش بکشد. آن ها دوست ندارند تنها فکر کنند، تنها تلاش کنند، تنها نگران باشند و تنها عمل
● باید با فامیل و دوستان همسرتان دوست باشید
جدا شدن از زندگی مجردی در سال های بعد از ازدواج سخت ترین اتفاقی است که می تواند برای یک مرد بیفتد. مردها از تنهایی بعد از ازدواج می ترسند. آن ها دوست دارند روابط قبلی شان را این بار در کنار همسرشان تجربه کنند. رابطه با خانواده و اعضای فامیل شان و همین طور دوستانی که حضورشان برای آن ها اهمیت دارد. هیچ
● باید ستایش کنید
دوست داشته شدن حس خوبی به آدم ها می دهد. مردها هم از این قاعده مستثنا نیستند. آن ها ترجیح می دهند، وقتی خسته از کار بر می گردند یک لبخند منتظرشان باشد و به خاطر این که زنی تا این حد دوست شان دارد به همه فخر بفروشند. خیلی از مردها زندگی خود را با اطرافیان شان مقایسه می کنند و تصویر ذهنی که
● باید با منطق باشید
گرچه خیلی از زن ها گمان می کنند با فداکاری تمام و کمال می توانند یک مرد را عاشق خود کنند اما واقعیت این است که مرد ها ترجیح می دهند، همسرشان عقاید و نظرات خودش را داشته باشد. مردها بیشتر به زنان با اعتماد به نفس توجه می کنند و دوست دارند به جای خمیری که به آن شکل می دهند، یک زن قدرتمند و منطقی را انتخاب کنند که دوشادوش شان برای ساختن یک زندگی خوب انرژی می گذارد.
● باید پیشرفت کنید
یک زن هرچه قدر هم که باهوش و زیبا و تحصیل کرده باشد، اگر روند پیشرفتش را بعد از ازدواج متوقف کند، نمی تواند یک همسر ایده آل باشد. مردها دوست دارند زن شان به دنبال یادگرفتن چیزهای جدید باشد و حتی بعد از مادر شدن هم آنقدر با زمانه پیش برود که بتواند مایه افتخار او و فرزندانش شود. برای مردهای پرمشغله تنها
تعداد صفحات : 17